شخصیت های مثبت و منفی دیوان حافظ
دکتر جلیل مسعودی فرد
عضو هیأت علمی دانشگاه پیام نور
منبع ما : مجله حافظ ، بهمن 1383 - شماره 11 ، (صص 57- 52)
با در نظر گرفتن شرایط اجتماعی عصر حافظ،میتوانیم نتیجه بگیریم که حافظ به عنوان یک انسان متفکر و آزاده و روشناندیش نمیتواند در برابر ناملایمات سیاسی و اجتماعی و ضدّ ارزشهای حاکم بر محیط ساکت بماند و از خود عکس العملی نشان ندهد.عکس العمل او نسبت به شخصیتهای منفی عصر که لحنی عنادی و آشتیناپذیر دارد،آمیخته با نیشخند طنز است که به غزل او زیبایی خاص بخشیده است.مقالهی حاضر به بررسی شخصیتهای منفی و مثبت در دیوان حافظ(با ارجاع به شمارهی غزلها در چاپ قزوینی-غنی)میپردازد.
الف-شخصیتهای منفی
حافظ با اصلیترین شخصیتهای منفی دوران خویش که عبارتند از:صوفی،زاهد،شیخ،واعظ و محتسب،برخورد بسیار تند و مسخرهآمیزی دارد که به شرح مختصر هریک از آنان خواهیم پرداخت:
1-صوفی:اصطلاح صوفی که قبل از حافظ مترادف با پیر و مرشد است،از منفورترین چهرههای دیوان اوست.عنوان"صوفی"، 35 بار در دیوان او به کار رفته است(جدا از اشتقاقهای آن از قبیل صوفی وش...).صفات منفی صوفی از نظر حافظ عبارتند از:
1-ریاکاری و خرقهی آلوده که شواهد فراوانی دیده میشود:
صوفی بیا که خرقهی سالوس برکشیم وین نقش زرق را خط بطلان به سر کشیم(غ 375) تسبیح و خرقه لذت مستی نبخشدت همت درین عمل طلب از میفروش کن(غ 398)
2-لقمهی شبهه خوردن یا مال حرام خوردن:
صوفی شهر بین که چون لقمهی شبهه میخورد پاردمش دراز باد آن حیوان خوشعلف(غ 296)
3-درازدستی و ستمپیشگی:
به زیر دلق ملمع کمندها دارند درازدستی این کوته آستینان بین(غ 403)
4-از درد عشق بیبهره بودن:
درین صوفیوشان دردی ندیدم که صافی باد عیش دُردنوشان(غ 386)
5-ادعای کرامت داشتن:به اعتقاد حافظ،این ادعاها دروغ و فریبکارانه است و خرافاتی بیش نیست:
خیز تا خرقهی صوفی به خرابات بریم شطح و طامات به بازار خرافات بریم ...شرممان باد ز پشمینهی آلودهی خویش که بدین فضل و هنر نام کرامات بریم(غ 373)
6-برای فریب مردم دام نهادن و حقّهبازی کردن:
صوفی نهاد دام و سر حقه باز کرد بنیاد مکر با فلک حقه باز کرد(غ 133
حافظ آنها را به بتپرستی نیز متهم میکند و مستحق آتش دوزخ میداند:
خدا زان خرقه بیزار است صدبار که صد بت باشدش در آستینی(غ 483) نقد صوفی نه همه صافی بیغش باشد ای بسا خرقه که مستوجب آتش باشد(غ 159)
2-زاهد:زاهد ظاهرپرست و زهدفروش نیز دستکمی از صوفی ندارد،چونکه او نیز ریاکار است و مدعی دروغین و گرانجان و عبوس:
راز درون پرده ز رندان مست پرس کاین حال نیست زاهد عالی مقام را(غ 7) نوبهی زهدفروشان گرانجان بگذشت وقت رندی و طرب کردن رندان پیداست(غ 20)
همچنین از عشق بیبهره است و خودخواه و خودپسند:
زاهد و عجب و نماز و من و مستی و نیاز تا تو را خود ز میان با که عنایت باشد زاهد ار راه به رندی نبرد،معذور است عشق کاریست که موقوف هدایت باشد(غ 158)
آنها را غیر مستقیم با دیو و شیطان همسان میداند:
زاهد ار رندی حافظ نکند فهم،چه شد؟ دیو بگریزد از آن قوم که قرآن خوانند(غ 193)
حافظ بعد از این همه انتقاد و اعتراض و بدگویی،میگوید که پیر گلرنگ من-شراب-اجازهی بدگویی نمیدهد،وگرنه حرفهای بسیاری دارم که هنوز نگفتهام:
پیر گلرنگ من اندر حق ازرقپوشان رخصت خبث نداد ار نه حکایتها بود(غ 203)
3-شیخ:شیخ نیز ریاکار است و از عشق خدایی بیبهره:
نشان اهل خدا عاشقیست با خوددار که در مشایخ شهر این نشان نمیبینم(غ 358)
همچنین مانند صوفی و زاهد خودخواه و خودپسند است:
گر جلوه مینمایی وگر طعنه میزنی ما نیستیم معتقد شیخ خودپسند(غ 180)
حافظ مدعیست که شیخ و قاضی و امام شهر و فقیه هم شراب میخورند،ولی پنهانی.پس هیچ فضیلتی نسبت به رند شرابخوار ندارند:
ز کوی میکده دوشش به دوش میبرند امام شهر که سجاده میکشید به دوش(غ 283) احوال شیخ و قاضی و شرب الیهودشان کردم سؤال صبح دم از پیر میفروش(غ 285) ترسم که روز حشر عنان بر عنان رود تسبیح شیخ و خرقهی رند شرابخوار(غ 246)
4-واعظ:حافظ از نصایح خشک و بیخاصیت واعظ و حرفهای بدون عمل او،سخت به تنگ آمده است و بارها او را سرزنش میکند:
واعظان کاین جلوه بر محراب و منبر میکنند چون به خلوت میروند آن کار دیگر میکنند مشکلی دارم ز دانشمند مجلس بازپرس تو به فرمایان چرا خود توبه کمتر میکنند(غ 199)
واعظ نیز اهل ریا سالوس است و از عشق بیبهره:
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس،مسلمان نشود(غ 227) حدیث عشق ز حافظ شنو از واعظ اگرچه صنعت بسیار در عبارت کرد(غ 131)
همچنین از حق بویی نبرده است و در مکان مقدس و مسجد نیز فساد میکند:
واعظ ما بوی حق نشیند بشو کاین سخن در حضورش نیز میگویم نه غیبت میکنم(غ 352) این تقوایام تمام که با شاهدان شهر ناز و کرشمه بر سر منبر نمیکنم(غ 353)
5-محتسب:حافظ با تندی و خشم بیشتری از محتسب انتقاد میکند.چونکه او هم دین و مذهب و دفاع از مقدسات را یدک میکشد و هم قدرت سیاسی و نظامی دارد و مزاحمتش در حد نصیحت و مجادله و تکفیر نیست،بلکه با قدرت وحشتناکی به نابودی مخالفان میپردازد:
اگرچه باده،فرحبخش و باد گل بیز است به بانگ چنگ مخور می که محتسب تیز است(غ 41)
او نیز ریاکار است،بلکه مست ریاست:
بیخبرند زاهدان نقش بخوان و لا تقل مست ریاست محتسب باده بده و لا تخف(غ 296)
محتسب علاوه بر این مستی،مست شراب انگوری نیز هست، اما کسی دربارهی او بدگمان نیست و یا جرأت اعتراض را ندارد.البته جدا از بادهنوشی،پیمانشکن و نامرد نیز هست:
ای دل طریق رندی از محتسب بیاموز مست است و حق او کس این گمان ندارد(غ 126) باده با محتسب شهر ننوشی زنهار بخورد بادهات و سنگ به جام اندازد(غ 150)
با این وجود،حافظ ترس را کنار میگذارد و گاهی آشکارا و زمانی پنهانی و به طنز به محتسب اعتراض میکند:
آن شد اکنون که ز ابنای عوام اندیشم محتسب نیز درین عیش نهانی دانست(غ 48) من نه آن رندم که ترک شاهد و ساغر کنم محتسب داند که من این کارها کمتر کنم(غ 346)
در این شرایط است که حافظ از صومعه و مدرسه و خانقاه بیزار است و برای فرار از این همه فساد و تظاهر به میکده و خرابات و دیر مغان پناه میبرد:
بیا به میکده و چهره ارغوانی کن مرو به صومعه که آنجا سیاه کارانند(غ 195) حدیث مدرسه و خانقه مگوی که باز فتاد در سر حافظ هوای میخانه(غ 427)
ب-شخصیتهای مثبت
شخصیتهای مثبت دیوان حافظ عبارتند از:رند،پیرمغان(پیر خرابات،پیر میفروش...)صاحبدل و درویش.این شخصیتها بیشتر ساخته ذهن اسطورهساز حافظ است و شاید در عصر حافظ نمونهیی نداشته باشد و جنبهی آرمانی آنها بسیار قویست.از طرفی این شخصیتها میتواند شخصیت ثانوی خود شاعر باشد که از زبان آنان حرفهای دلش را بازگو میکند.
1-رند:رند مهمترین شخصیت مثبتیست که از آفریدههای طبع خلاق حافظ است و در دیوان او همواره به عنوان انسان کامل و یا نمونهی کامل انسانی که باید باشد ولی در جامعه کمتر یافت میشود،مطرح شده است.به عبارت دیگر حافظ انسانی را که میجسته،ولی نیافته،در سیمای رند آفریده است.در دیوان او کلمهی رند 52 بار و رندی 35 بار به کار رفته است که به عنوان نمونه به چند بیت اشاره میشود:
غلام همت آن رند عافیتسوزم که در گداصفتی کیمیاگری داند(غ 177) رند عالمسوز را با مصلحتبینی چه کار کار ملک است آنکه تدبیر و تأمل بایدش(غ 276)
میتوان دو پیام مهم حافظ را رندی و عشق دانست:
مرا به رندی و عشق آن فضول عیب کند که اعتراض به اسرار علم غیب کند(غ 188)
2-پیرمغان:پیرمغان-و همهی پیرانی که با شراب سر و کار دارند،مثل پیر خرابات و پیر میکده-نیز ساختهی طبع حافظ است.حافظ نقطهی مقابل ریاکاری را شرابنوشی میداند.آنها برخلاف شخصیتهای منفی از ریا و تظاهر بیزارند و لطفشان دائمیست و از معرفت حق برخوردارند.
نیکی پیرمغان بین که چو ما بدمستان هرچه کردیم به چشم کرمش زیبا بود(غ 203) بندهی پیر خراباتم که لطفش دائم است ورنه لطف شیخ و زاهد گاه هست و گاه نیست(غ 71) در خرابات مغان نور خدا میبینم این عجب بین که چه نوری ز کجا میبینم(غ 357)
3-درویش:آقای دکتر منوچهر مرتضوی،درویش را جزء اصطلاحات عادی ذکر کرده است.1درحالیکه از شخصیتهای مثبت و مورد توجه حافظ است،او در غزلی سیزده بیتی با ردیف درویشان به ستایش آنان پرداخته است:
روضهی خلد برین خلوت درویشان است مایهی محتشمی خدمت درویشان است ...دولتی را که نباشد غم از آسیب زوال بی تکلف بشنو دولت درویشان است(غ 49)
حافظ در بازار دنیا فقط درویشان را موفق میداند:
در این بازار اگر سودیست با درویش خرسند است خدایا منعمم گردان به درویشی و خرسندی(غ 440)
البته در دیوان حافظ درویش به معنی لغوی و عادی نیز به کار رفته است:
عیب درویش و توانگر به کموبیش بد است کار بد مصلحت آنست که مطلق نکنیم(غ 378)
ج-شخصیتهای بینابین
بعضی شخصیتها گاهی مثبت و زمانی منفی هستند،مثل عارف،سالک،مرید و...این افراد اگر به پیروی از صوفیان و واعظان ریاکار باشند،منفیاند،و اگر به شیوهی رندان از ریاکاری دوری کنند، مثبتاند:
عکس روی تو چو در آینهی جام افتاد عارف از خندهی می در طمع خام افتاد(غ 111) به آب روشن می عارفی طهارت کرد علی الصباح که میخانه را زیارت کرد(غ 132)
او به دنبال عارفان واقعی میگردد که زبان طبیعت را بفهمند:
عارفی کو که کند فهم زبان سوسن؟ تا بپرسد که چرا رفت و چرا باز آمد(غ 174)
عارف اگر در خرقه و تعلقات خود آتش بزند،میتواند به مقام رندی برسد:
در خرقه چو آتش زدی ای عارف سالک جهدی کن و سرحلقهی رندان جهان باش(غ 272)
د-صفات منفی و ضدّ ارزشها از نظر حافظ
ضدّ ارزشها،گناهان و صفات منفی در دیوان حافظ به شکل خاصی مطرح نشده،فلذا در مقدمه ذکر چند نکته ضروریست.
1-مراتب گناهان:گناهان را باید درجهبندی کرد و شدت و ضعف آنها را تعیین نمود و در مقام مقایسه با یکدیگر قضاوت کرد.مثلا از نظر حافظ خوردن شراب از خوردن مال حرام و یا مال وقف و ریاکاری...بهتر است:
مرا که نیست ره و رسم لقمه پرهیزی چرا ملامت رند شرابخواره کنم(غ 350) بیا که خرقهی من گرچه رهن میکدههاست ز مال وقف نبینی به نام من درمی(غ 471) می خور که صد گناه ز اغیار در حجاب بهتر ز طاعتی که به روی و ریا کنند(غ 196)
2-تفکیک گناهان فردی و اجتماعی:حافظ بین گناهان فردی و اجتماعی تفاوت اساسی قائل است.چون ضرر گناهان فردی به شخص گناهکار مربوط میشود.پس مسألهییست محدود و قابل چشمپوشی،به خصوص که خداوند بسیار بخشنده است.اما گناهان اجتماعی به این علت که به مردم ضرر و زیان میرساند،به راحتی قابل گذشت و چشمپوشی نیستند.صفات منفی و ضدّ ارزشها از نظر حافظ به گناهان اجتماعی مربوط میشود.اگر گناه فردی به دیگران نفعی برساند از آن باکی نیست:
اگر شرابخوری جرعهیی فشان بر خاک از آن گناه که نفعی رسد به غیر چه باک(غ 299)
3-برخلاف زاهدان و صوفیان که ادعای پاکدامنی میکنند، حافظ رند ادعای گناهکاری میکند و حتا گناهانی که انجام نداده است،به خود نسبت میدهد:
من ار چه عاشقم و رند و مست و نامه سیاه هزار شکر که یاران شهر بیگنهاند(غ 201) می خور که شیخ و حافظ و مفتی و محتسب چون نیک بنگری همه تزویر میکنند(غ 200)
حال با توجه به این نکتهها میتوان صفات و ارزشهای منفی را که بیشتر جنبهی اجتماعی دارد،از دیدگاه حافظ به شرح ذیل بیان کرد:
1-ریاکاری:حافظ ریا را مادر همهی پلیدیها و فسادها میداند.در شواهد قبلی مشخص شد که مهمترین صفت منفی که همهی شخصیتهای منفی دیوان حافظ دارند،همین ریا و تظاهر است که شعلهی آن همهی ارزشهای مثبت و حتا دین آدمی را از بین میبرد:
گرچه بر واعظ شهر این سخن آسان نشود تا ریا ورزد و سالوس مسلمان نشود(غ 227) آتش زهد و ریا خرمن دین خواهد سوخت حافظ این خرقهی پشمینه بینداز و برو(غ 407)
2-صحبت حکام:همنشینی با حاکمان به خصوص حاکمان ستمگر و مستبد از نظر حافظ بسیار زشت و ناپسند است و او واعظان را بدین سبب سرزنش میکند:
واعظ شهر چو مهر ملک و شحنه گزید من اگر مهر نگاری بگزینم چه شود؟(غ 228) صحبت حکام،ظلمت شب یلداست نور ز خورشید جوی بوی که برآید بر در ارباب بیمروت دنیا چند نشینی که خواجه کی به در آید(غ 232)
3-ستم کردن و مردمآزاری:ستم کردن به دیگران از نظر حافظ گناه بزرگیست،چون ستم و آزار دیگران سرمنشأ فسادهای دیگر است:
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست(غ 76)
(به تصویر صفحه مراجعه شود) وی رستگاری جاوید را در بیآزاری میجوید:
دلش به ناله میازار و رحم کن حافظ که رستگاری جاوید در کمآزاری است(غ 66) من از بازوی خود دارم بسی شکر که زور مردمآزاری ندارم(غ 323)
4-خودخواهی و خودپسندی:خودخواهی و غرور تنها یک خصلت منفی فردی نیست،بلکه دارای وجههی اجتماعی نیز هست. چون انسان خودخواه همهی چیزهای خوب را برای خودش میخواهد،حقوق دیگران را رعایت نمیکند.خودخواهی دلیل نادانیست و حتا نشانهی کفر و بزرگترین حجاب انسان است:
فکر خود و رای خود در عالم رندی نیست کفر است در این مذهب خودبینی و خودرائی(غ 493) تا فضل و علق بینی بیمعرفت نشینی یک نکتهات بگویم خود را مبین که رستی(غ 434)
5-ادعاهای بیاساس داشتن:در عصر حافظ مدعیان فراوانی بودند که هریک به نوعی خاص ادعاهای مردم فریب و بیاساس را مطرح میکردند که حافظ با آنها مبارزه میکند و ادعاهای پوچ آنها را برملا میسازد:
حدیث مدعیان و خیال همکاران همان حکایت زردوز و بوریاباف است(غ 44) مدعی گو نغز و نکته به حافظ مفروش کلک ما نیز زبانی و بیانی دارد(غ 125)
فیلسوف به عقل خود مغرور است و صوفی به طامات و کرامات خویش.حافظ با هردو مخالف است و اسرار عشق را به مدعیان نمیگوید تا در درد خودپرستی بمیرند:
یکی از عقل میلافد یکی طامات میبافد بیا کاین داوریها را به پیش داور اندازیم(غ 374) خیز تا خرقهی صوفی به خرابات بریم شطح و طامات به بازار خرافات بریم(غ 373) با مدعی مگویید اسرار عشق و مستی تا بیخبر بمیرد در درد خودپرستی(غ 435)
6-عیبجویی:
عیب درویش و توانگر به کموبیش بد است کار بد مصلحت آن است که مطلق نکنیم(غ 378)
7-گرانجانی و عبوسی:
مجلس انس و بهار و بحث شعر اندر میان نستدن جام می از جانان گرانجانی بود(غ 218)
8-سست عهدی و پیمانشکنی:
پیر پیمانهکش من که روانش خوش باد گفت پرهیز کن از صحبت پیمانشکنان(غ 387) خواهی که سخت و سست جهان بر تو بگذرد بگذر ز عهد سست و سخنهای سخت خویش(غ 291)
9-وعظ بیعمل:
عنان به میکده خواهیم تافت زین مجلس که وعظ بیعملان واجب است نشنیدن(غ 393)
10-زراندوزی:
چو گل گر خردهای داری خدا را صرف عشرت کن که قارون را غلطها داد سودای زراندوزی(غ 454)
هـ-صفات و ارزشهای مثبت
ارزشهایی که حافظ بدانها معتقد است و در راه برپا داشتن آنها تلاش میکند،ارزشهای انسانی-الهیست که بشر در طول تاریخ در آرزوی آن بوده و برای تحقق آن کوشیده است.این ارزشها در عصر حافظ یا وجود نداشته و یا بسیار کمرنگ بوده است. ولی حافظ به عنوان متفکری آزاداندیش که سرش به دنیا و عقبی فرود نمیآید.دربارهی این ارزشها بسیار اندیشیده و در راه برقراری آنها بسیار مبارزه کرده است.این خصوصیت به هنر شاعری او رنگی زیبا و عمری جاودانه بخشیده است.میتوان گفت تا انسان در
گسترهی گیتی برای برپایی ارزشهای انسانی تلاش و مبارزه میکند،دیوان حافظ راهنما و راهگشای اوست.ارزشهایی که حافظ برای ما ارمغان آورده است،بهطور خلاصه عبارتند از:2
یکم:درست نگاه کردن به زندگی و پدیدههای آن
حافظ شاعر زندگیست و دیوان او دفتر زندگی.وی با همهی پدیدههای زندگی سروکار دارد و دربارهی همهی آنها اندیشیده است و با نگاه نافذ خود به عمق وقایع و حقایق حیات راه یافته است. "مهمترین آموزش غیر مستقیم حافظ این است که به ما شیوهی نگاه کردن به زندگی را میآموزد.نه اینکه به ما چند رهنمود و پند تحویل بدهد.به تشبیه میتوان گفت که حافظ به جای آنکه به ما چند ماهی از دریای هنر ببخشد،به ما ماهیگیری یاد میدهد تا به کام خویش از دریای بیمنتهای زندگی هنری و هنر زندگی،ماهی مراد بگیریم."3
این نگاه درست به زندگی او را به ارزشهای زیبایی رهنمون میسازد که عبارتند از:
1-همساز کردن ناهمسازها:4کار مهم حافظ این است که آنچه را دیگران متضاد میپندارند،او در کنار هم مینشاند و آنها را باهم آشتی میدهد و با این کار خیلی از تضادهای فکر و اندیشهی آدمیان را حل میکند.اعادهی حیثیت تن آدمی در کنار اعتلای روح، جمع کردن شادی و غم،هوشیار است و هم مست،هم در دریای توحید است و هم غرق گناه.
چون غمت را نتوان یافت مگر در دل شاد ما به امید غمت خاطر شادی طلبیم(غ 368) هوشیار حضور و مست غرور بحر توحید و غرقهی گنهیم(غ 381)
حافظ به درستی بین دنیا و آخرت نیز آشتی برقرار کند و به ارزش زیبایی که حد اقل در عصر او توسط زاهدان و صوفیان انکار میشد،دست مییابد.
نصیب ماست بهشت ای خداشناس برو که مستحق کرامت گناهکاراناند(غ 195) فردا شراب کوثر و حور از برای ماست و امروز نیز ساقی مهر وی و جام می(غ 429)
2-عاشقانه نگریستن و زیستن:عشق و عاشقی از پیامهای مهم حافظ است.او در عشق هم شادی و خوشی را میجوید و هم غم و اندوه آن را به جان میخرد."عشق تنها پاسخگویی به غریزه نیست، نیازی عمیق و اجتماعیست.گهرهای وجود تنها در سایهی عشق قابل بهرهوریست...جهان آشفته بیش از هرچیز نیاز به عشق دارد."5
گل در بر و می در کف و معشوق به کام است سلطان جهانم به چنین روز غلام است(غ 46) گر دیگران به عیش و طرب خرمند و شاد ما را غم نگار بود مایهی سرور(غ 254) عالم از نالهی عشاق مبادا خالی که خوشآهنگ و فرحبخش هوایی دارد(غ 123)
بهترین یادگاری انسان در جهان،عشق است و حافظ راز بقا و جاودانگی را در عشق میجوید:
از صدای سخن عشق ندیدم خوشتر یادگاری که در این گنبد دوار بماند(غ 178) هرگز نمیرد آنکه دلش زنده شد به عشق ثبت است بر جریدهی عالم دوام ما(غ 11)
3-امیدواری و خوشگذرانی:عشق واقعی شادی و امید و خوشی به بار میآورد و عبوسی و ترشرویی را کنار میزند.میتوان گفت که خوشخویی و آرامش لازمهی عشق الهیست.اگر خدا به سراغ کسی برود،تنگخویی و بدرفتاری از او رخت خواهد بست و شخص آزاد و امیدوار میشود:
ناامیدم مکن از سابقهی لطف ازل تو پس پرده چه دانی که که خوب است و که زشت(غ 80) دوستان وقت گل آن به که به عشرت کوشیم سخن اهل دل است این و به جان بنیوشیم(غ 376)
آقای خرمشاهی میگوید:من در میان صدها دفتر و دیوان شعر و نثر فارسی،دفتر و دیوانی تازهتر و باطراوتتر و طربناکتر و امیدبخشتر از حافظ سراغ ندارم."6
حافظا چون غم و شادی جهان در گذر است بهتر آن است که من خاطر خود خوش دارم(غ 326)
4-اغتنام وقت:جهانی که به هر جهت در حال گذر است،باید قدر اوقات آن را دانست و فرصتهای زندگی را بیهوده از دست نداد، البته حافظ در طی تطور فکری خویش در آنچه به مسألهی اغتنام وقت تعلق دارد،از مفهوم خیامی که رنگ فلسفی دارد،تا مفهوم عرفانی آن سیر میکند.مفهوم خیامی اندیشهی مبنی بر فکر تزلزل حیات و متضمّن اجتناب از ضایع کردن عمر در باب گذشته و آیندهی عمر است و در مفهوم عرفانی متضمّن سعی در نیل به خیر و کمال است."7
هر وقت خوش که دست دهد مغتنم شمار کس را وقوف نیست که پایان کار چیست(غ 65) قدر وقت ار نشناسد دل و کاری نکند پس خجالت که از این حاصل اوقات بریم(غ 373)
دوم-آزادگی و استغنا
آزادگی و بینیازی و استغنا چنان در شعر حافظ موج میزند که به حق میتوان گفت:"شعر حافظ یک ترانهی ابدیست در ستایش آزادگی و بیتعلقی،آنچه خود وی را مستوجب نام رند میکند، همین بیقیدی و بیتعلقی اوست،بیقیدی به هر آنچه انسان را در بند میکشد،به حدود و قیود،به عادات و تقالید به عقاید و مذاهب."8او از هر دو جهان آزاد است و با وجود عاشقپیشگی تمام در مقابل کمان ابروی هیچکس سر فرود نمیآورد و بر هرچه که هست چهار تکبیر میزند و همه تعلقات را ترک میکند.
فاش میگویم و از گفتهی خود دلشادم بندهی عشقم و از هر دو جهان آزادم(غ 317)
سر ما فرو نیاید به کمان ابروی کس که درون گوشهگیران ز جهان فراغ دارد(غ 117) من همان دم که وضو ساختم از چشمهی عشق چار تکبیر زدم یکسره برهرچه که هست(غ 24)
حتا در برابر شاهان روزگار سر فرو نمیآورد و در برابر دولت و سلطنت ایشان،سلطنت فقر را میآفریند که ملکش از زمین تا آسمان است.
شاه اگر جرعهی رندان نه به حرمت نوشد التفاتش به می صاف مروق نکنیم(غ 378) اگرت سلطنت فقر ببخشند ای دل کمترین ملک تو از ماه بود تا ماهی(غ 488)
او از همه کس بینیاز است و با همت بلند خویش طالب خورشید حقیقت است و فقط به درگاه خداوند روی میآورد:
کمتر از ذره نئی پست مشو مهر بورز تا به خلوتگه خورشید رسی چرخزنان(غ 387) حافظ آب رخ خود بر در هر سفله مریز حاجت آن به که بر قاضی حاجات بریم(غ 373)
سوم-ترک تعصب
حافظ به دلیل آزادگی و بلندهمتی و روح متعالی خویش در هیچ موردی نه تنها تعصب و سختگیری به خرج نمیدهد،بلکه بسیار اهل مدارا و آسانگیریست:
گفت آسان گیر بر خود کارها کز روی طبع سخت میگردد جهان بر مردمان سختکوش(غ 286)
حتا در زمینهی اختلافات مذهبی او با آزادگی کامل برخورد میکند و جنگهای مذهبی را آشکارا نفی میکند و اهل تسامح و تساهل فکریست و به آشتی و صلح توصیه میکند:
در طریقت رنجش خاطر نباشد می بیار هر کدورت را که بینی چون صفایی رفت،رفت(غ 83) جنگ هفتاد و دو ملت همه را عذر بنه چون ندیدند حقیقت ره افسانه زدند(غ 184)
این ترک تعصب سه صفت برجسته در او به وجود میآورد:
1-کمآزاری یا بیآزاری:
مباش در پی آزار و هرچه خواهی کن که در شریعت ما غیر از این گناهی نیست(غ 76)
2-عیبجویی نکردن:
کمال سر محبت ببین نه نقص گناه که هرکه بیهنر افتد نظر به عیب کند(غ 188)
3-اعتدال و میانهروی:
صوفی ار باده به اندازه خورد نوشش باد ورنه اندیشهی این کار فراموشش باد(غ 105) عیب می جمله چو گفتی هنرش نیز بگو نفی حکمت مکن از بهر دل عامی چند(غ 182)
چهارم-توجه به مردم و عدالتطلبی
حافظ به مردمی که در انسانیت با او شریکاند و مورد ستم واقع شدهاند،بسیار توجه دارد و همواره به فکر آنهاست و به یاریشان میشتابد.میتوان گفت:"ترک آزار بسی نیست انسان باید به همنوع خود برسد.حافظ از اولی به دومی میرسد.مقام عشق نه تنها مقام دوست داشتن"یار"بلکه کانون محبت همه خلایق است".9این موضوع در شعر او ارزشهای ذیل را به وجود آورده است:
1-توجه به زیردستان و درویشان:
دایم گل این بستان شاداب نمیماند دریاب ضعیفان را در وقت توانایی(غ 493) نظر کردن به درویشان منافی بزرگ نیست سلیمان با چنان حشمت نظرها بود با مورش(غ 278)
2-توجه به یاران و دوستان:این توجه چنان گسترده است که او حتا با دشمن نیز مدارا میکند:
ده روز مهر گردون افسانه است و افسون نیکی به جای یاران فرصت شمار یارا ...آسایش دو گیتی تفسیر این دو حرف است با دوستان مروت با دشمنان مدارا(غ 5)
3-بخشندگی و کرم داشتن:بخشش و کرم تنها یادگاریست که در جهان باقی ماند و از ارزشهای مهم انسانیست.حافظ حتا کرم را در ردیف رندی قرار میدهد:
بدین رواق زبرجد نوشتهاند به زر که جز نیکویی اهل کرم نخواهد ماند(غ 179) رندی آموز و کرم کن که نه چندان هنر است حیوانی که ننوشد می و انسان نشود(غ 227)
4-عدالتطلبی:حافظ در نهایت به عدالتطلبی و مبارزه با ستم میرسد و برای شاهان هیچ عبادیت را بالاتر از عدالت میخواند:
شاه را به بود از طاعت صد ساله و زهد قدر یک ساعته عمری که در او دار کند(غ 190)
وی نظام جهان را بر پایهی عدل میداند و از عدم موفقیت ظالمان سخن میگوید:
دور فلکی یکسره بر منهج عدل است خوش باش که ظالم نبرد راه به منزل(غ 304) ز مهربانی جانان طمع مبر حافظ که نقش جور و نشان ستم نخواهد ماند(غ 179)
نظرات شما عزیزان: